جایگاه رفیع یمن و یمنی ها در اسلام و تشیع
جایگاه رفیع یمن و یمنی ها در اسلام و تشیع
آنچه در زیر از نظرتان میگذرد مروری بر روایاتی است که در باره یمن در متون روایی شیعه و بعضا سنی در جستوجویی شتابزده یافت شده که در سه بخش ارائه میشود:
الف. مدح یمن و یمنیها در روایات
ب. چهرههای برجسته یمنی در اسلام و تشیع
ج. نقش یمنیها در ظهور
الف. مدح یمن و یمنیها در روایات
1. یمنیها اولین قومی بودند که دعوت حضرت ابراهیم برای حج خانه خدا را اجابت کردند.
مرحوم کلینی در کتاب شریف کافی از امام باقر و یا امام صادق علیهما السلام روایت می کند که:
إِنَّ إِبْرَاهِیمَ أَذَّنَ فِی النَّاسِ بِالْحَجِّ فَقَالَ أَیُّهَا النَّاسُ إِنِّی إِبْرَاهِیمُ خَلِیلُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تَحُجُّوا هَذَا الْبَیْتَ ... وَ کَانَ أَوَّلُ مَنْ أَجَابَهُ مِنْ أَهْلِ الْیَمَن یعنی ابراهیم علیه السلام مردم را به حج دعوت کرد و فرمود: ای مردم من ابراهیم خلیل الله هستم. خداوند به شما فرمان می دهد که حج این خانه (کعبه) را به جا آورید... اولین کسانی که دعوت ابراهیم را اجابت کردند گروهی از یمنی ها بودند. (کافی ؛ ج4 ؛ ص205)
2. یمنیها توسط امیرالمؤمنین علیه السلام اسلام را پذیرفتند
از مسلمات تاریخی است که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله خالد بن ولید را به همراه جمعی از مسلمانان از جمله براء بن عازب برای دعوت مردم یمن به اسلام به آن سرزمین اعزام کرد اما پس از شش ماه تلاش حتی یک نفر هم اسلام را نپذیرفت. این امر بر پیامبر صلی الله علیه و آله ناخوش آمد و لذا امیرالمؤمنین علی علیه السلام را برای اعزام به یمن فراخواند و به او فرمود تا خالد و همراهانش را بازگرداند و البته فرمود اگر کسی از آنان مایل بود با علی علیه السلام بماند مانع او نشود.
براء بن عازب که از جمله کسانی بود که با امیرالمؤمنین علیه السلام باقی ماند می گوید: چون یمنی ها خبردار شدند که علی علیه السلام به یمن آمده است، سراغ او آمده و دور او را گرفتند. پس از آن که علی علیه السلام نماز صبح را با ما خواند، برخاست و پس از حمد و ثنای خداوند نامه پیامبر صلی الله علیه و آله را برای مردم قرائت کرد و در همان روز کل قبیله همدان اسلام را پذیرفتند. علی علیه السلام خبر مسلمان شدن همدانی ها را که از قبایل مهم یمن بودند، طی نامه ای به اظلاع رسول الله صلی الله علیه و آله رساند و چون حضرت نامه علی علیه السلام را خواند، بسی شکفته و شادمان شد و سجده شکر به جای آورد و پس از سجده نشست و فرمود: سلام بر همدان، سلام بر همدان. و دیری نپایید که دیگر قبایل یمنی نیز به اسلام گرویدند. (شیخ مفید، الارشاد، ج 1، ص 62 / بحار الانوار، ج 21، ص 363)
این واقعه ضمن آن که فضیلتی برای امیرالمؤمنین علیه السلام محسوب می شود، فضیلتی هم برای اهل یمن است که مسلمان شده به دست عالیترین صحابی و برترین شخصیت جهان پس از پیامبر صلی الله علیه و آله می باشند و گویا اسلام نیاوردن آنها توسط خالد بن ولید نه از سر انکار و مقاومت بلکه به دلیل استقبال از تقدیری نیکو بوده است که خداوند برای آنها رقم زده بوده است و آن مسلمان شدن به دست امیرالمؤمنین علیه السلام بوده است.
3. پیامبر صلی الله علیه و آله: آن که یمنی ها را دوست بدارد مرا دوست داشته و هر که با آنها کینه ورزی کند با من کینه ورزی کرده است
امیر المؤمنین علیه السلام از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله روایت می کند که فرمود: مَنْ أَحَبَّ أَهْلَ الْیَمَنِ فَقَدْ أَحَبَّنِی وَ مَنْ أَبْغَضَهُمْ فَقَدْ أَبْغَضَنِی یعنی هر که یمنی ها را دوست بدارد مرا دوست داشته و هر که با آنها کینه ورزی کند با من کینه ورزی کرده است. (کمال الدین و تمام النعمة، ج2، ص 541/ کنز الفوائد، ج2، ص154/ بحار الانوار ج 34، ص 333)
4. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله: بهترین مردان یمنی، ایمان یمنی و من نیز یمنی ام
در کتاب جعفر بن محمّد بن شریح آمده است: روزی رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله از اسبها در نزد عیینة بن حصین بن حذیفه بدر سان دید. رسول خدا به او گفت: من اسبشناسترم از تو. عیینة گفت: من مرد شناسترم از تو. پیغمبر فرمود: چطور؟ گفت: بهترین مردان آنانند که تیغ بر دوش نهند و نیزهها را بر شانه اسبهاشان گذارند و اینان مردم نجدند. پیغمبر فرمود:
کذبت ان خیر الرجال اهل الیمن و الایمان یمان و انا یمانى و اکثر قبائل دخول الجنة یوم القیمة مذحج یعنی: دروغ گفتى، بهترین مردان مردم یمن باشند؛ ایمان یمانى (یمانی منسوب به یمن و عبارتی دیگر از یمنی است) است و من هم یمانیام و بیشترین تیرهاى که روز قیامت به بهشت روند مذحج (قبیلهای یمنی که مالک اشتر از آن قبیله بود) باشند. (الأصول الستة عشر ، ص 81/ بحار الأنوار، ج57، ص233(
در روایتی دیگر همین ماجرا به صورت زیر نقل شده است:
فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص کَذَبْتَ بَلْ رِجَالُ أَهْلِ الْیَمَنِ أَفْضَلُ الْإِیمَانُ یَمَانِیٌّ وَ الْحِکْمَةُ یَمَانِیَّةٌ وَ لَوْ لَا الْهِجْرَةُ لَکُنْتُ امْرَأً مِنْ أَهْلِ الْیَمَنِ .... وَ مَذْحِجُ أَکْثَرُ قَبِیلٍ یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ
یعنی رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: دروغ گفتی، بلکه مردان یمنی برترند، ایمان یمنی و حکمت یمنی است و اگر نبود هجرت (یعنی اگر مامور به هجرت به مدینه نبودم یمن را به عنوان وطن انتخاب می کردم و یا اگر در زمره مهاجران نبودم خود را در زمره انصار که یمنی الاصل هستند، محسوب می کردم) و قبیله مذحج بیش از همه به بهشت وارد می شوند. (کافی، ج8، ص70)
5. خویشاوندان شعیب و دانشمندان شایسته موسی
ابن عباس روایت می کند که هر گاه پیامبر صلی الله علیه و آله با جمعی یمنی برخورد می کردند، می فرمودند: مرحبا برهط شعیب و احبار موسى. آفرین بر خویشاوندان شعیب و دانشمندان شایسته موسی. (الأصول الستة عشر ص 251 / بحار الأنوار، ج57، ص222)
از روایت چنین بر می آید که خویشاوندان شعیب که نزد قوم شعیب عزیز و محترم بودند و نیز دانشمندان شایسته پیرو موسی علیه السلام یمنی و یا یمنی الاصل بوده اند.
6. پیامبر صلی الله علیه و آله: نفس خداوند رحمن از جانب یمن به سویم می آید
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: إِنَ نَفَسَ الرَّحْمَنِ یَأْتِینِی مِنْ قِبَلِ الْیَمَنِ فَحَیِیَتْ بِذَلِکَ النَّفَسِ صُورَةُ الْإِیمَان یعنی نفس رحمن از سوی یمن به سویم میآید و به این نفس است که صورت و بنای ایمان زنده و برپا میشود (عوالی اللئالی العزیزیة فی الأحادیث الدینیة، ج4، ص 97)
این مضمون به شکلی دیگر نیز روایت شده است: ألا أن الایمان یمان و الحکمة یمانیة، و أجد نفس ربکم من قبل الیمن یعنی ایمان یمنی و حکمت یمنی است و من نفس پروردگارتان را از سوی یمن حس می کنم. (مسند أحمد بن حنبل، ج 3 ص 541)
محدثان در توضیح این روایت گفته اند که چون اهل یمن و از جمله انصار که یمنی الاصل بودند، بیشترین حمایت را از پیامبر صلی الله علیه و آله به عمل آوردند، آن حضرت آنان را این چنین ستوده است.
7. یمنیها نرمدلترین مردمند
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله باری در باره مردم یمن فرمودند: أهل الیمن أرقَّ قلوباً وألینَ أفئدة و أبخع طاعة
یعنی مردم یمن رقیق القلب ترین و نرم دل ترین و مطیع ترین مردمند. (شرح کافی ملا صالح مازندرانی، ج4، ص 281)
8. افتخاری بینظیر، انحصاری و با شکوه برای یمنیها
در کتاب غیبت نعمانی از جابر بن عبدالله انصاری روایت شده است: مردمی از یمن با چهرههایی گشاده و بشّاش به حضور رسول خدا صلی الله علیه و آله رسیدند و چون بر آن حضرت وارد شدند، فرمود: اینان مردمی نازکدل و دارای ایمانی راسخ هستند و «منصور» از ایشان است که با هفتاد هزار رزمنده برای یاری خَلَف من و خَلَف وصیّ من خروج میکند، رزمندگانی که حمایل شمشیرهایشان از مَسَدّ (طنابی از لیف یا برگ درخت خرما) است.
عرض کردند:یا رسول الله، وصیّ شما کیست؟ فرمود: او همان کسی است که شما را امر نمود که به وی چنگ زنید و خداوند عزّوجل فرمود: «وَ اعْتَصِمُواْ بحَِبْلِ اللَّهِ جَمِیعًا وَ لَا تَفَرَّقُوا»،(و همگى به ریسمان خدا چنگ زنید، و پراکنده نشوید.)
گفتند: برای ما توضیح دهید که این ریسمان چیست؟ فرمود: این ریسمان مصداق کلام خداست که فرمود: «إِلَّا بحَِبْلٍ مِّنَ اللَّهِ وَ حَبْلٍ مِّنَ النَّاسِ»،(مگر آنکه به پناه امان خدا و زینهار مردم روند.) که«حَِبْلٍ مِّنَ اللَّهِ » کتاب اوست و «حَبْلٍ مِّنَ النَّاسِ» وصیّ من است.
عرض کردند: یا رسول الله، وصی تو کیست؟ فرمود: او همانی است که خداوند دربارهاش فرمود: «أَن تَقُولَ نَفْسٌ یَاحَسْرَتىَ عَلىَ مَا فَرَّطتُ فىِ جَنبِ الله»،(تا آنکه [مبادا] کسى بگوید: «دریغا بر آنچه در حضور خدا کوتاهى ورزیدم».)
گفتند: یا رسول الله، «جنب الله» کیست؟ فرمود: همانی است که خداوند درباره وی فرموده است: «وَ یَوْمَ یَعَضُّ الظَّالِمُ عَلىَ یَدَیْهِ یَقُولُ یَالَیْتَنىِ اتخََّذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِیلاً»،(و روزى است که ستمکار دستهاى خود را مىگَزد [و] مىگوید: «اى کاش با پیامبر راهى برمىگرفتم.») او وصیّ من است و راه رسیدن به من بعد از من است.
یمنی ها گفتند: یا رسول الله، تو را به آنکه شما را به حقّ فرستاد، او را به ما نشان دهید که مشتاق دیدن وی گشتیم! فرمود: او همان کسی است که خداوند او را آیت و نشانهای برای مؤمنانی قرار داد که نور ایمان از سیمایشان میدرخشد. اگر همانند کسی که صاحب دل باشد یا گوش دل فرا دهد در حالی که خود گواهی دهد به او بنگرید، خواهید دانست که او وصیّ من است همانطور که دانستید من پیامبر شما هستم؛ به میان صفها روید و به چهرهها خیره شوید. پس دلتان به هرکس متمایل شد، وصیّ من اوست، زیرا خداوند عزّوجل در کتاب خود میفرماید: «فَاجْعَلْ أَفِْئدَةً مِّنَ النَّاسِ تهَْوِى إِلَیهِْم»،(پس دلهاى برخى از مردم را به سوى آنان گرایش ده.) هم به سوی خودش و هم به سوی ذرّیه او علیهم السلام.
جابر گوید: پس ابو عامر اشعری از میان اشعریان، أبو غرّّۀ خولانی از میان خولانیان و ظبیان، عثمان بن قیس و عرنه دوسیّ از میان دوسیان و لاحق بن علاقه به پا خاسته و به میان صفهای حاضران رفته و به چهرهها خیره شدند و دست أنزع أصلع بطین(علی علیه السّلام) را گرفته و گفتند: دلهای ما به ایشان گرایش پیدا کرد یا رسول الله! پس پیامبرصلی الله علیه و آله فرمود: خدا را شکر که شما وصیّ رسول خدا را پیش از آنکه به شما معرفی شود، شناختید و دانستید که وصیّ من اوست.
کلام مرحوم شعرانی در باره یمنیها
مرحوم آیت الله میرزا ابوالحسن شعرانی (متوفی 1352 هجری شمسی) در حاشیه اش بر شرح اصول کافی ملاصالح مازندرانی در باره یمنیها مینویسد:
«در بسیاری از احادیث نبوی یمنیها مورد ستایش قرار گرفتهاند تا آنجا که حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرموده است: من نفس خداوند رحمن را از سوی یمن حس میکنم.
یمنیها اصل شیعهاند و مذهب شیعه توسط آنها در اطراف عالم منتشر شد و امیرالمؤمنین علیه السلام اولین کسی بود که آنان را به فرمان پیامبر صلی الله علیه و آله به اسلام هدایت فرمود. اکثر شیعیان کوفه از قبیلههای مهاجر یمنی بودند و نیز اشعریها که به قم مهاجرت کردند یمنی بودند و باعث شدند تشیع از قم به دیگر شهرها گسترش پیدا کند.
ب: چهرههای برجسته یمنی در اسلام و تشیع
چهرههای شاخص و برجستهای از یمنیها در تاریخ اسلام و تشیع رخ نمودهاند که در زیر فهرستوار به برخی از آنها اشاره میکنیم:
1. انصار ریشه یمنی دارند
ریشه و اصل انصار که مرکب از دو قبیله اوس و خزرج بودند و در پیروزی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بر مشرکین و کفار جزیرة العرب و استقرار اسلام، نقشی بی بدیل داشتند، به قبیله ازد که یمنی است بر می گردد. و برخی از صاحبنظران ستایشهای پیامبر از یمن و یمنی ها را ناظر به همین مساله دانسته اند.
2. دفاع یمنیها از اهل بیت علیهم السلام بعد از سقیفه
از تعداد 23 نفری که هستهاولیه تشیع بعد از ماجرای سقیفه را تشکیل دادند ده نفر از انصار یمنی بودند. در گزارش دیگری آمده است که وقتی زیاد بن لبید انصاری نماینده خلیفه در حضرموت بود، برخی از سران قبایل یمنی به او گفتند: ما از اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله اطاعت خواهیم کرد، چرا شما آنان را از خلافت باز داشتید. (نقش قبایل یمنی در حمایت از اهل بیت، ص 86 )
3. توصیه ابن عباس به امام حسین علیه السلام
زمانی که امام حسین علیه السلام قصد رفتن به کوفه را داشت، عبدالله بن عباس از آن حضرت خواست تا به جای کوفه، به سرزمین یمن برود و در آنجا ساکن شود؛ چون در این سرزمین شیعیانی بودند که دل در گرو محبت اهل بیت داشتند. (اخبارالطوال، ابوحنیفه دینوری، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، نشر نی، ص291 )
4. 34 تن از شهدای کربلا یمنی بوده اند
برخی از مورخان از مجموع 72 تن شهید کربلا 34 تن آنان را یمنی دانسته اند. (نقش قبایل یمنی در حمایت از اهل بیت، ص 200)
5. یمنی ها از عناصر اصلی در نهضت توابین بودند
بعد از واقعه عاشورا، گروهی از شیعیان از این که در دفاع از سیدالشهداء کوتاهی کردند، از رفتار خود سخت پشیمان شدند و برای این که گذشته را جبران کنند، هستههای مقاومت را علیه سلطه اموی ایجاد کردند. از جمله این تحرکات، اقدام نظامی گروه توابین بود که به رهبری سلیمان بن صرد خزاعی حرکت اعتراضی خود را آغاز کرد. یمنی ها در زمره عناصر اصلی این نهضت شیعی بودند و بعدها جان خود را در دفاع از اهل بیت از دست دادند. (مقاله مروری گذرا بر تاریخچه شیعیان یمن، نوشته فتاح غلامی به نقل از تشیع در مسیر تاریخ، ص 272)
6. اویس قرنی
اویس بن عامر مرادیِ قرنیِ یمنی به خاطر ایمان قوی و فوق العاده اش و به خاطر پذیرش ولایت امیرالمؤمنین و شهادت در رکاب آن حضرت یکی از نورانی ترین چهره های عالم اسلام و تشیع به شمار می رود.
اویس در زمان حیات رسول الله صلی الله علیه و آله مسلمان شد اما چون به خاطر ضرورت خدمت به مادرش موفق به دیدار آن حضرت نشد او را جزء تابعان بر شمرده اند.
رسول خدا صلی الله علیه و آله او را برترین و عالی مقام ترین تابعان توصیف کرده (صحیح مسلم ج 4 ص 1968/ الطبقات الکبرى ج 6 ص 163) و فرموده است که اویس در قیامت برای جمعی کثیر از مردم شفاعت خواهد کرد (إرشاد شیخ مفید، ج 1 ص 316/ رجال کشّی ج ،1 ص 316 ) و نیز فرموده است: «خَلیلی مِن هذهِ الامّةِ اویسُ القَرَنِی» یعنی خلیل و دوست من از امت اسلام اویس قرنی است. (طبقات کبرى ج 6 ص 163/ تاریخ مدینة دمشق ج 9 ص 442)
اویس در عبادت خداوند بسی کوشا بود و گاه تمامی شب را به سجده می گذراند.
اویس از یاران خاص امیرالمؤمنین علیه السلام بود که در جنگ جمل و صفین در رکاب آن حضرت جنگید و با وعده امیرالمرمنین به او برای نیل به مقام والای شهادت در نبرد صفین به شهادت رسید. (اسد الغابة: ج 1 ص 333 الرقم 331/ رجال الکشّی: ج 1 ص 316)
امام موسی بن جعفر علیهما السلام نیز توصیفی عالی از اویس قرنی دارند. ایشان می فرمایند:
«روز قیامت منادی ندا می کند: کجایند حواریون و یاران ویژه علی ابن ابی طالب جانشین محمد بن عبدالله رسول الله صلی الله علیه و آله؟ درپی این ندا عمرو بن حمق خزاعی و محمد بن ابی بکر و میثم تمار و اویس قرنی بر می خیزند.» (رجال کشّی: ج 1 ص 41 / بحار الانوار، ج 22 ص 342)
ابن عباس روایت میکند: امیرالمؤمنین علیه السلام برای اخذ بیعت در ذی قار (پیش از نبرد جمل) توقف کرده بود که فرمود از سوی کوفه هزار مرد ـ نه کمتر و نه بیشتر ـ برای بیعت خواهند آمد. ابن عباس میگوید این سخن امیرالمؤمنین من را نگران کرد که مبادا بر خلاف پیشگویی وی تعداد کمتر یا بیشتری بیایند و همین امر برایمان مشکلساز شود. به تدریج افراد آمدند و چون شمار آنان به نهصد و نود و نه نفر رسید، آمدن افراد متوقف شد. من گفتم انا لله و انا الیه راجعون، چه چیزی باعث شد که علی علیه السلام این سخن را بر زبان جاری کند؟!
در امالی طوسی آمده است که به اویس قرنی گفته شد ای ابا عامر! چگونه شب را به صبح رساندی؟ اویس در پاسخ اظهار داشت: درباره کسی که با گذشت هر روز مرحلهای به آخرت نزدیک میشود و نمیداند که در پایان سفرش آیا بهشتی است یا دوزخی، چه گمان میبرید؟ (امالی طوسی ص 641/ بحار الانوار ج 73 ص 17)
در کتاب حلیة الاولیاء از اصبغ بن زید روایت شده است: چون اویس قرنی را شب فرا میگرفت، میگفت: امشب شب رکوع است و تا صبح در حال رکوع بود و گاه میگفت: امشب شب سجود است و تا صبح در حال سجده بود. و در پایان روز هر آنچه از غذا و لباس در خانه اضافه داشت، صدقه میداد و میگفت: خدایا، اگر کسی گرسنه و یا برهنه مرد، مرا به واسطه آن مؤاخذه نکن. (حلیة الاولیاء ج 2 ص 87 / مکاتیب الأئمة علیهم السلام، ج1، ص 141)
7. مالک اشتر نخعی
وقتی امیرالمؤمنین علیه السلام از سوی پیامبر صلی الله علیه و آله برای دعوت مردم یمن به اسلام به آن سرزمین اعزام شد، از جمله قبایلی که پس از دیدار با امیرالمؤمنین به سرعت به اسلام گرایش پیدا کردند، قبیله مالک اشتر به نام نخع بود و از همین جا بود که آشنایی و پیوند ویژه مالک با امیرالمؤمنین آغاز شد. مالک چون موفق به دیدار رسول خدا صلی الله علیه و آله نشد و پس از رحلت ایشان به مدینه آمد، در زمره تابعان قرار دارد.
مرحوم علامه سید محسن امین در کتاب اعیان الشیعه می نویسد:
روزى در محضر پیامبرصلىالله علیه و آله وسلم سخن از مالک به میان آمد، آن حضرت فرمود: انه لمومن حقا. یعنی مالک حقیقتا مؤمن است.
سید محسن امین، پس از نقل این روایت مىگوید: این گواهى، معادل گواهى سراسر جهان است؛ زیرا گواهى بزرگترین انسان جهان است، و صدور این سخن در آن زمان که مالک اشتر جوان بود، بیانگر آن است که مالک اشتر در سنین جوانى در جایگاه رفیعى از ایمان قرار داشته است. (اعیان الشیعه، ج 9 ص 40 به نقل از: مالک اشتر، نوشته محمد محمدی اشتهاردی)
مالک اشتر در زمان خلافت ابوبکر برای حفظ مصالح عالیه اسلام در نبرد مسلمانان علیه جریان ارتداد که در مناطقی از سرزمین اسلامی رخ داده بود، فعالانه شرکت کرد و در سرکوب مرتدان نقشی ممتاز ایفاء کرد.
مالک در برابر تجاوز رومی ها در منطقه یرموک به سرزمین اسلام در سال سیزدهم هجری نیز در پیشاپیش سپاهی از یمن شرکت داشت.
نقش مالک در نبرد قادسیه در سال چهاردهم هجری در دوران حکومت عمر نیز ممتاز بوده و از فرماندهان برجسته این نبرد به شمار میرود. پس از این نبرد بود که مالک ساکن در کوفه شد.
در دوران حکومت عثمان مالک اشتر در زمره عدالتخواهان و معترضان علیه حکومت عثمان بود و به همین خاطر به دستور عثمان همراه با کمیل بن زیاد و صعصة بن صوحان به شام تبعید شد. اما به دلیل ترس معاویه، فرماندار وقت شام، از گسترش افکار مالک و دیگر تبعیدیان در شام، مجددا به کوفه بازگردانده شد.
مالک اشتر در به حکومت رساندن امیرالمؤمنین علیه السلام همراه با شخصیت هایی چون عمار یاسر نقشی فعال ایفا کرد. مالک در جنگهای جمل و صفین از فرماندهان برجسته سپاه امیرالمؤمنین علیه السلام بود.
امیرالمؤمنین علیه السلام توصیفات بسیار عالی و بلندی در باره مالک دارد. وقتی آن حضرت مالک را به عنوان حاکم مصر انتخاب نمود، این مسلمان و شیعه یمنی را برای مردم مصر چنین معرفی نمود:
«همانا من بندهاى از بندگان خدا را به سوى شما فرستادم که در روزهاى ترسناک نمىخوابد، و در اوقات هراسانگیز از دشمن روى برنمىتابد. او از رزمندهترین بندگان خدا، و داراى گرامىترین حسب و شریفترین آن در میان آنهاست. بر نابکاران از سوزش آتش زیانبارتر است، و دورترین مردم از عار و ننگ است، و او همان مالک بن حارث اشتر است. وى بسان شمشیرى است که دندانه تیزش و تیزى لبهاش به کندى نگراید، زود از میدان نگریزد، و به هنگام رزم با متانت و سنگین است. اندیشهاى عمیق و ریشهدار و صبر و تحمّلى نکو دارد، پس سخنش را بشنوید و امرش را فرمان برید. ( بحار الأنوار ؛ ج33 ؛ ص553 )
چون خبر شهادت اشتر به امیر المؤمنین علیه السلام رسید، آهى برکشید و بسیار افسوس خورد و فرمود: «آفرین خدا بر مالک، او اگر از کوه بود، البتّه بزرگترین ستون و صخره آن بود؛ و اگر از سنگ بود، همانا سنگ سختى بود. ای مالک! راستى که به خدا سوگند، مرگ تو جهانى را ویران ساخت، و مویه کنان بر چون توئى باید مویه سر دهند.» (بحار الأنوار ؛ ج33 ؛ ص554 )
۸. حجر بن عدی
از دیگر چهرههای درخشان یمنی در تاریخ اسلام و تشیع، حجر بن عدی است. حجر مشهور به زهد و عبادت و شجاعت و بصیرت و فصاحت بود و از یاران و فرماندهان برجسته امیرالمؤمنین علیه السلام بود که در تمامی نبردهای حضرت حضور داشت. او باری وفاداری خود و قبیله اش را به امیرالمؤمنین چنین ابراز داشت:
«اى امیر مؤمنان، ما فرزند جنگ و مرد پیکاریم، کسانى هستیم که سر در پى جنگ نهیم و از آن بهره گیریم. جنگ ما را آزموده و ما خود، جنگ را آزمودهایم. ما را همدستانى با شایستگیهاى جنگى، و قبیلهاى پر شمار و اندیشهاى آزموده و تحمّلى ستوده است. زمام، به فرمانبردارى از تو و شنوایى فرمان تو سپرده است. اگر به خاورمان کشانى رو به خاور آریم و اگر به باخترمان خوانى جانب باختر شویم و هر فرمان که تو فرمایى همچنان کنیم. على گفت: «آیا رأى تمام افراد قوم تو چون رأى توست؟» حجر گفت: «من از ایشان جز نیک ندیدهام و اینک این دو دست من است که از جانب ایشان به شنوایى فرمان و اطاعت از تو و نیک پاسخى به تو فرا مىآرم و در دست تو مىنهم» امیرالمؤمنین علیه السلام به او فرمود: خیر باشد.» (پیکار صفین / ترجمه وقعة صفین ؛ ص144)
محمد بن حنفیه می گوید: ما شب بیستم ماه رمضان همراه پدرم خوابیدیم در حالی که سمّ به پاهای ایشان سرایت کرده بود و آن شب نشسته نماز میخواند و به ما وصیت میکرد و ما را دلداری میداد و تا سپیده دم ما را از کار خود آگاه میساخت. چون صبح فرا رسید مردم برای ملاقات ایشان اجازه ورود گرفتند. امام علیه السلام به آنها اجازه داد، آنها وارد شدند و به ایشان سلام کردند. امام نیز جواب سلام آنها را میداد. سپس فرمود: ای مردم قبل از اینکه مرا از دست بدهید از من سؤال کنید و به خاطر مصیبتی که به امامتان وارد شده است سؤالات را کوتاه کنید. آن گاه مردم به شدت گریستند و برای مدارا کردن با ایشان کم سؤال کردند. پس حجر بن عدی طائیّ برخاست و این ابیات را سرود:
«آه از حسرت و اندوهم برای مولای پرهیزگار و پدر طاهرین، حیدر پاک.
کافر، گناهکار و زنازاده، لعین و هرزه و فساد کننده در زمین و شقی، او را کشت.
پس پروردگار ما به کسانی که از شما روی گردان شوند، لعنت فرستد و لعنت را از شما و من دور گرداند.
چون شما در روز محشر ذخیره و توشه من هستید و شما عترت پیامبر هدایت گر هستید.»
هنگامی که امام او را دید و شعر او را شنید، فرمود: اگر از تو خواسته شود از من برائت بجویی چه چیزی ممکن است بگویی؟ او گفت: ای امیر مؤمنان! به خدا سوگند اگر با شمشیر تکه تکه شوم و در آتش سوزان بیفتم همه آنها را بر برائت از شما ترجیح میدهم. امام علیه السلام فرمود: ای حجر! خداوند همه خوبیها را نصیب تو گرداند، خداوند از اهل بیت پیامبرت به تو پاداش خیر عطا کند. (بحارالانوار ج 2 ص 290)
حجر در زمان امام حسن علیه السلام جزء جان نثاران و اصحاب سرّ آن حضرت بود. حجر از صلح امام حسن علیه السلام با معاویه دلخور شد و وقتی دلخوری خود را با امام در میان گذاشت امام به او فرمود: اگر یاران من چون تو بودند، معاهده صلح را امضاء نمی کردم. (أنساب الأشراف: ج 3 ص 365/ مکاتیب الائمه، ج1 ص 432)
بعد از شهادت امام حسن علیه السلام حجر که در کوفه اقامت داشت، توسط زیاد بن ابیه حاکم کوفه همراه با سه تن دیگر از شیعیان به زندان افکنده شد و سپس زیاد آنها را روانه دربار معاویه کرد تا آنکه به مرج عذراء (روستایى واقع در ناحیه غوطه دمشق) رسیدند. فرستادگان معاویه نزد ایشان آمدند و به آنان گفتند ما مأموریم به شما پیشنهاد کنیم که از «على» بیزارى جویید و او را لعن کنید که اگر چنین کردید شما را رها سازیم و اگر امتناع کردید شما را بکشیم.
از افتخارات حجر بن عدی توصیفی است که امام حسین علیه السلام در باره وی کرده است. آن حضرت طی نامه ای به معاویه او را به خاطر به شهادت رساندن حجر و دوستانش سرزنش فرمود و در توصیف آنان نوشت:
«مگر تو قاتل حجر بن عدى برادر کنده و أصحاب صالح مطیع عابد او نیستى، آنان منکر ظلم بوده و بدعت را بد شمرده و حکم کتاب خدا را پیش مىانداختند، و در راه خدا از سرزنش هیچ ملامتگرى نمىترسیدند، تو از سر ظلم و عدوان همهاشان را از لب تیغ گذراندى!». (إحتجاج طبرسی ج2 ؛ ص297/ بحار الانوار ج 44 ص 213)
۹. عمرو بن حَمَق خزاعی
عمرو بن حَمق خزاعی نیز از جمله نام آوران یمنی در اسلام و تشیع است. عمرو از آن دسته از اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله بود که آن حضرت گواهی بر بهشتی بودنشان داده بود. بر اساس روایتی عمرو ماجرای مسلمان شدنش را این چنین شرح میدهد:
عمرو میگوید: حرکت کردند تا اینکه در پایان روز به نزد من رسیدند. من به خدمتکارانم دستور دادم که چهارپایانی را قربانی کرده و برای آن قوم شیر ببرند. آنان شبهنگام هر چقدر خواستند از گوشت خورده و از شیر نوشیدند. سپس شب را به صبح رساندند. به آنان گفتم: تا سیر نخورید و سیر نیاشامید، اجازه نمیدهم از نزد من بروید. یکی از آنان خندهای کرد و مطلبی به دوستش گفت. گفتم: چه چیز تو را به خنده واداشت؟
عمرو گوید: با آنان حرکت کردم و آنها را به راه و مسیر رهنمون کردم، سپس به نزد خدمتکارانم بازگشتم و به خدمتکارانم گفتم شترم را آماده کنند و در همان حال به سوی رسول خدا صلی الله علیه و آله به راه افتادم تا اینکه بیعت کرده و اسلام آوردم .
سپس عمرو گوید: پس با رسول خدا به پا خاستم و با او در غزوههای زیادی شرکت کردم تا اینکه خداوند ییامبرش را قبض روح کرد. (إثبات الهداة بالنصوص و المعجزات؛ ج1؛ ص414/ بحار الانوار ج 34 ص 278)
عمرو بعدا از یاران خاص امیرالمرمنین علیه السلام شد و در جنگهای جمل و صفین و نهروان از فرماندهان سپاه آن حضرت بود.
همانگونه که در باره اویس قرنی گفتیم امام موسی بن جعفر علیهما السلام در روایتی فرموده اند: «روز قیامت منادی ندا می کند: کجایند حواریون و یاران ویژه علی ابن ابی طالب، جانشین محمد بن عبدالله رسول خدا صلی الله علیه و آله؟ درپی این ندا، عمرو بن حمق خزاعی و محمد بن ابی بکر و میثم تمار و اویس قرنی برمیخیزند.»
عمرو باری وفاداری و تبعیت خود از امیرالمؤمنین علیه السلام را چنین عمیق و پرمغز ابراز کرد:
«سوگند به خدا به خاطر مال و ثروتی که به من بدهی، و به خاطر درخواست ریاستی که بدان نام مرا بلند گردانی، نزد تو شرفیاب نشدهام بلکه تنها مقصودم از آمدن نزد تو این است که تو پسرعموی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و شایستهترین و سزاوارترین مردم نسبت به او هستی، و به این خاطر که همسر فاطمه سرور زنان جهان، و پدر نسلی هستی که از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به جا مانده است، و به این دلیل که نقش و جایگاه تو از مهاجران و انصار بزرگتر است.
پس امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: «پروردگارا قلب او را نورانی کن و او را به راه مستقیم هدایت فرما. ای کاش در میان شیعیان من صد نفر مانند تو بودند.» (اختصاص/ ص 15)
گواهی امام حسین علیه السلام در باره عمرو بن حمق خزاعی یمنی نیز بسیار عالی است. آن حضرت طی نامه ای به معاویه او را در باره به شهادت رساندن حجر بن عدی (که پیش از این گفتیم) و عمرو بن حمق خزاعی یمنی چنین سرزنش کرد:
«مگر تو قاتل عمرو بن حمق، صحابه گرامى رسول خدا نیستى؛ بنده صالحى که شدّت عبادت او را تحلیل برده و رنگش را زرد و جسمش را نحیف کرده بود، پس از آنکه او را به عهد و میثاق الهى امانش دادى، امانى که اگر به پرندگان داده بودى همه آنها از بالاى کوه بر تو نازل مىشدند، سپس تو آن بزرگوار را از سر گستاخى و بىشرمى بر خداى و کوچک شمردن عهد و پیمان او به قتل رساندى! (الإحتجاج / ترجمه جعفرى، ج2، ص: 88)
برخی نسبت عمرو بن حمق را به امیرالمؤمنین علیه السلام همچون نسبت سلمان به رسول الله دانسته اند. (بحار الأنوار ج34 ؛ ص274)
امیرالمؤمنین علیه السلام خبر شهادت عمرو را پس از خود به وی داده بود و فرموده بود: «ای عمرو! تو بعد از من کشته خواهی شد و سرت را به جای دیگر میبرند و آن اولین سری است که در اسلام از بدن جدا شده و به جای دیگر میبرند. وای بر قاتل تو.»
پس از آن که عمرو به دستور معاویه کشته شد و سرش از بدنش جدا و برای معاویه فرستاده شد. معاویه سر عمرو را نزد همسرش که او را در شام زندانی کرده بود، فرستاد و سر را در آغوش او انداختند. زن گفت: مدت زمان طولانی او را از من پنهان کردید و اکنون کُشته او را به من هدیه دادید! پس خوشامد میگویم به هدیهای که نه خشمگین میشود و نه بر او خشم میگیرند. ای فرستاده! آنچه را میگویم از طرف من به معاویه برسان: خداوند خونش را بستاند و با عذاب الهی نابودیش را پیش اندازد. او کاری بس زشت انجام داده و انسان بیگناه و پاکی را کشته است.
فرستاده آنچه را زن گفته بود به معاویه ابلاغ کرد. معاویه کسی را نزد او فرستاد و گفت: تو آن سخنان را گفتی؟ گفت: بله، نه از آن بازمیگردم و نه معذرتخواهی میکنم. معاویه به او گفت: از سرزمین من خارج شو. گفت: به خدا سوگند این کار را میکنم، اینجا وطن من نیست و من به زندان اشتیاق ندارم و در اینجا شببیداریهایم طولانی و اشکهایم شهره مردم شده و قرض و بدهیام زیاد گشته بیآنکه، چشمانم روشن و به شادمانی رسیده باشم.
عبدالله بن ابی سرح کاتب گفت: ای امیرالمؤمنین! این زن منافق است او را پیش شوهرش بفرست. زن به او نگریست و گفت: ای کسی که در میان ریشهایت چیزی شبیه بدن قورباغه است! چرا کسی را کشتهای که به تو خلعت بخشید و با کساء و لباس تو را مختص گردانید. در حقیقت منافق کسی است که سخن نادرست بگوید و بندگان را چون پروردگاران بگیرد که در این صورت کفرش در قرآن نازل شده است.
معاویه به دربان اشاره کرد که او را بیرون بیندازد. زن گفت: شگفتا از پسر هند! با انگشانش به من اشاره میکند و با زبان نافذ و برّندهاش مرا می راند. سوگند به خدا یا او را با سخنی درشت همچون آهن کوبنده سوراخ میکنم یا اینکه من آمنه دختر رشید نیستم. (اختصاص، ص 17/ بحار الأنوار (ط - بیروت) ؛ ج34 ؛ ص279)
10. هانی بن عروه
هانى بن عروه غطیفى مرادى از قبیله مذحج یمن، از شخصیتها و بزرگان کوفه بود. او از صحابه پیامبر صلی الله علیه و اله که حیات پیامبر را درک کرده، و از دوستان مخصوص امیرالمؤمنین علیه السلام بود که در جنگ جمل، صفّین و نهروان شرکت داشت، و از ارکان قیام حجر بن عدى بر ضدّ زیاد بن ابیه بود. ابن زیاد او را در روز هشتم ذى حجّه سال 60 هجرى قمرى به دلیل حمایت از مسلم بن عقیل در کوفه به شهادت رساند و سربریده او و سر مسلم را براى یزید فرستاد.
11. کمیل بن زیاد
کمیل بن زیاد نخعی نیز دیگر چهره درخشان یمنی ثبت شده در تاریخ اسلام و تشیع است. او پیامبر صلی الله علیه و آله را درک کرده و پس از رحلت آن حضرت در زمره یاران خاص امیرالمؤمنین علیه السلام قرار گرفت و پس از امیرالمؤمنین نیز جزء یاران امام حسن مجتبی علیه السلام بود. کمیل به شجاعت و عبادت و زهد مشهور بود. روایت می کنند که کمیل به حضور رسول صلّى اللَّه علیه و آله عرضه نمود که «اصبحت مؤمنا موقنا» یعنى شب را به صبح رسانده ام در حالى که اهل ایمان و یقین هستم و رسول الله گفتار او را تصدیق فرمود. (درخشان پرتوى از اصول کافى ؛ ج2 ؛ ص74)
کمیل بن زیاد به خاطر محبتش نسبت به امیرالمؤمنین علیه السلام و خدماتش به اسلام و تشیع، مورد بغض و کینه حجاج بن یوسف قرار گرفت و به دستور او به شکلی فجیع در سن صد سالگی به شهادت رسید.
مرحوم شیخ مفید در کتاب ارشاد مینویسد: چون حجاج- لعنه اللَّه- در کوفه فرماندار شد، کمیل بن زیاد را خواست، کمیل بگریخت، حجاج که این خبر را شنید آن حقوقى که از بیت المال به فامیل و قبیله کمیل مىدادند، یکسره برید. کمیل که چنین دید با خود گفت: من پیرى سالخورده هستم و عمرم به سر آمده، روا نیست که به خاطر من حقوق قبیله من قطع شود. پس از آنجا که گریخته بود بیرون آمد و به کوفه رفت و خود را به حجاج سپرد. همین که چشم حجاج به او افتاد، گفت: من بسیار دوست داشتم که به تو دسترسى پیدا کنم، کمیل گفت: آوازت را بر من درشت مکن، و مرا تهدید منما، به خدا سوگند از عمر من چیزى نمانده جز مانند باقى مانده غبار، پس هر چه خواهى در باره من انجام ده زیرا میعادگاه نزد خدا است، و پس از کشتن حساب در کار است.
و همانا خبر داده است به من امیر المؤمنین علیه السّلام که تو کشنده من خواهى بود! حجاج گفت: پس حجت بر تو تمام است؟ کمیل گفت: این در صورتى است که قضا و قدر به دست تو باشد؟ حجاج گفت: آرى به دست من است. تو همان کسى هستى که در زمره کشندگان عثمان بن عفان بودى، بزنید گردنش را! پس گردنش را زدند. (الإرشاد للمفید / ترجمه رسولى محلاتى ؛ ج1 ؛ ص328)
در کتاب الغارات در ضمن نقل این روایت آمده است که حجاج در ضمن صحبتهای خود نام علی امیر المؤمنین علیه السلام را برد و کمیل با شنیدن نام آن حضرت بر او صلوات فرستاد. این کار او، حجاج را به خشم آورد و به او گفت کسی را مامور قتل تو خواهم کرد که کینه اش نسبت به علی بیش از محبت تو نسبت به او باشد. و حجاج ابن ادهم را که اهل حمص و در کینه نسبت به امیرالمؤمنین مشهور بود، مامور قتل او کرد. (الغارات (ط - الحدیثة) ؛ ج2 ؛ ص944)
12. مقداد بن اسود کندی
مقداد بن اسود کندی نیز در متون تاریخی در زمره اهالی قبیله کنده حضر موت یمن بر شمرده شده است. در کتاب مختصر البصائر در روایتی مقداد در زمره بیست نفر از اهالی یمن قلمداد شده است که رجعت خواهند کرد و در زمره اصحاب خاص حضرت حجت سلام الله علیه خواهند بود (مختصر البصائر، ص: 475 / بحار الأنوار ج53، ص: 86)
مقداد بن اسود از درخشانترین ستارگان سپهر اسلام و تشیع است. مقداد در روزگار جاهلیت، از ساکنان حضرموت بود ولی در اثر دشمنی ای که برایش پیش آمد به مکه گریخت و به فرزند خواندگی اسود بن عبد یغوث درآمد. مقداد در آغاز بعثت به دین اسلام گروید و در شمار آن هفت تنی بود که برای نخستین بار در مکه اسلام خود را آشکار ساختند.
مقداد سیزدهمین کسی است که به دین اسلام گرویده و در سخت ترین اوضاع، وحشتناک ترین شکنجه های مشرکان را تحمل کرده است. مقداد، با وجود سخت گیری مشرکان، نه تنها از دین خود دست برنداشت، بلکه روز به روز بر ایمان و باورش افزوده شد و حتی به مرتبه ای از کمال دست یافت که در زمره دوستان رسول خدا و کانون احترام پیامبرصلی الله علیه و آله قرار گرفت. شخصی به نام بریده می گوید: «پدرم از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل می کند که فرمود: خداوند مرا به دوستی با چهارتن فرمان داد و به من خبر داد که آنان را دوست بدارم. از ایشان پرسیدند: آن چهار تن کیستند؟ رسول خدا صلی الله علیه و آله سه بار فرمود: علی، ابوذر، سلمان و مقداد.»
سخنان مقداد در جنگ بدر
مشرکان مکه سپاه بزرگی را آماده کردند و با هدف درهم کوبیدن و نابود کردن اسلام و مسلمانان، از مکه به سوی مدینه حرکت کردند. این خبر به مسلمانان رسید. لشکر اسلام از 313 تن تشکیل شده بود و آن را تنها برای رویارویی با یک کاروان و محافظانشان پیش بینی کرده بودند، نه پیکار با سپاهی بزرگ. از این روی، بسیاری از مسلمانان به فکر فرورفتند و نگران شدند. پیامبر خدا پس از آگاهی از ماجرا، برای آنکه ایمان یارانش را بسنجد و از استعداد و توان رزمی ایشان آگاه شود، شورایی نظامی تشکیل داد و از یارانش نظرخواهی کرد.
نخست ابوبکر برخاست و گفت: «بزرگان و دلاوران قریش در این ارتش حضور دارند. هرگز قریش به آیینی ایمان نیاورده اند و از آن هنگام که عزیز گشته اند، هرگز ذلیل نشده اند. این قوم هرگز حاضر نخواهد شد جایگاه و قدرت خود را از دست بدهد. از این روی، با شدت و قدرت با ما خواهد جنگید. از سوی دیگر ما از مدینه با آمادگی کامل بیرون نیامده ایم (یعنی مصلحت این است که نجنگیم و به مدینه بازگردیم.)».
پیامبر فرمود: بنشین.
سپس عمربن خطاب برخاست و سخنان ابوبکر را تکرار کرد.
پیامبر به او نیز دستور داد بنشیند و او نشست.
پس از آنکه پیامبر این سخنان را شنید، چهره مبارکش دگرگون شد و امام علی علیه السلام همین ماجرا را سبب نزول آیه ذیل دانسته است: کما اَخرَجَک رَبُّک مِن بَیتِک بِالحَقِّ وَ اِنَّ فَرِیقاً مِنَ المؤمِنینَ لَکارِهُونَ.
آورده اند وقتی مقداد این سخنان ناامید کننده را شنید، نتوانست تحمل کند. از جای برخاست و با بیانی بسیار شیوا و قاطع چنین گفت:
«ای رسول خدا، هرآنچه پروردگار دستور داده است، اجرا کن. بدان که ما همیشه همراه تو خواهیم بود.
سوگند به خدایی که تو را به حق برانگیخت، اگر فرمان دهی که میان آتش رویم یا خود را در خار مغیلان زنیم، فرمانت را با جان و دل پذیراییم .ما هرگز سخن بنی اسرائیل را که به موسی علیه السلام گفتند: «برو؛ تو و خدایت بجنگید و ما اینجا نشسته ایم» به شما نمی گوییم، بلکه می گوییم: به کمک پروردگارت بجنگ. ما نیز به همراه شما تا پای جان خواهیم جنگید.»
مقداد پس از سقیفه
در شجاعت و مقاومت مقداد، همین بس که در ماجرای سقیفه و غصب خلافت، در حمایت از وصی رسول خدا، به امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: «ای علی، ما را به چه کاری دستور می دهی؟ سوگند به خدا، اگر فرمان دهی با شمشیر بجنگیم، خواهیم جنگید و اگر فرمان دهی از جنگ خودداری کنیم، چنین خواهیم کرد. ما تسلیم توییم».
آیاتی در شأن مقداد
بنابر روایتهای اهل بیت علیهم السلام، برخی از آیههای قرآن کریم، در شأن و منزلت برخی اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله و از آن جمله، مقداد نازل شده است. از جمله، آیه: وَالسَّابِقُونَ الأوَّلُونَ مِنَ المُهَاجِرِینَ وَالأنصَارِ وَالَّذِینَ اتَّبَعُوهُم بِإِحسَانٍ رَضِیَ اللهُ عَنهُم وَرَضُوا عَنهُ؛ (نخستین کسانی که در اسلام و ایمان پیشی گرفتند، از مهاجر و انصار و دیگر افرادی که از آنان پیروی کردند، خداوند از آنان خشنود و آنان نیز از خداوند راضی اند.)
امام صادق علیه السلام در تفسیر این آیه می فرماید: «این افراد، برجستگانی چون سلمان، مقداد، ابوذر و عمار بودند؛ آنانی که به ولایت امیرمؤمنان، علی علیه السلام ایمان آوردند و بر این ولایت، صادق و ثابت ماندند».
فضایل مقداد در روایات
در روایات، برای مقداد مجموعهای از فضایل و مناقب را، چون پیشی در اسلام آوردن، هجرت، علم، استقامت، ثبات و جوانمردی، نجابت و... بر شمرده اند. از رسول خدا صلی الله علیه و آله نیز سخنانی درباره مقداد نقل شده که نشانِ جایگاه و فضایل برجسته ی این صحابی بزرگ است.
روایت شده است که روزی پیامبراعظم صلی الله علیه و آله فرمود: «بهشت، مشتاق چهار تن از امت من است». علی علیه السلام از پیامبر صلی الله علیه و آله پرسید: «ای رسول خدا، به من خبر دادهاند که فرمودهاید بهشت مشتاق چهار تن است. آنان کیستند؟
رسول اکرم صلی الله علیه و آله با دست به امیرمؤمنان اشاره کرد و سه بار فرمود: «به خدا سوگند، تو نخستین ایشان هستی». سپس امیرمؤمنان پرسید: «آن سه تن دیگر کیستند؟» پیامبر فرمود: «آن سه تن، مقداد، سلمان و ابوذرند».
همچنین رسول خدا صلی الله علیه و آله در روایتی دیگر فرمود: «خداوند، چهارتن از یاران مرا دوست می دارد و مرا به دوستی با آنان فرمان داده و به من گفته است که آنان را دوست بدارم». از حضرت پرسیدند: «آن چهار تن کیستند؟» پیامبر فرمود: «علی بن ابی طالب، ابوذر، سلمان و مقداد».
ایمان مقداد
مقداد از جمله کسانی است که ایمان او را ستوده اند و دوستی با او، از شرایط و نشانههای ایمان به شمار می آید. امام صادق علیه السلام در این باره فرمود: «ایمان، ده مرتبه دارد. مقداد، در مرتبه هشتم، ابوذر در مرتبه نهم و سلمان در مرتبه دهم قرار گرفته اند.» همچنین فرمود: «جایگاه و مقام مقداد، میان امت [پیامبر]، به سان جایگاه «الف» در قرآن است که چیزی به آن نمیچسبد». مرحوم مجلسی ذیل این روایت می نویسد: «شاید مراد آن باشد که مقداد، در برخی ویژگیها آن چنان ممتاز است که هیچ کس به پایه او نمیرسد».
پایداری مقداد در راه حق
مقداد، پس از رسول خداصلی الله علیه و آله در حقانیت خاندان ایشان و امامت علی علیه السلام لحظه ای تردید نکرد. مقداد در مقام تسلیم، حتی از سلمان و ابوذر نیز پیشی گرفت؛ چنان که امام باقر علیه السلام در این باره می فرماید: «اگر می خواهی شخصی را بشناسی که هیچ گونه شکی در دلش راه نیافت، او مقداد است».
مقداد، همواره در حمایت از اهل بیت علیهم السلام آمادگی خویش را اعلام می کرد. او پیوسته شمشیرش را روی لباس هایش می بست و به در خانه امیرالمؤمنین علیه السلام می آمد و به امام می گفت: «ای علی، اگر هیچ کس شما را یاری نکند، من در یاری شما کوتاهی نخواهم کرد و در پیروی از دستور شما حاضرم».
مقداد؛ از یاران امام زمان
در برخی از روایات، مقداد یکی از یاران و کارگزاران ویژه حضرت مهدی (عج) خوانده شده است. امام صادق علیه السلام با اشاره به رجعت میفرماید: «از پشت کوفه (نجف اشرف)، 27 تن به همراه حضرت مهدی علیه السلام قیام خواهند کرد. پانزده تن آنان از قوم حضرت موسی علیه السلام خواهند بود که به راه حق هدایت یافته اند و دیگران را نیز به آن دعوت می کنند. هفت تن آنان نیز اصحاب کهفاند و دیگران عبارتاند از: یوشع بن نون، سلیمان بن ابودجانه، مقداد و مالک اشتر. اینان به منزله انصار و کارگزاران حضرت مهدی(عج) در خدمت ایشان خواهند بود». (مطلب مربوط به مقداد از این منبع اخذ شده است: سیدنژاد، سیدرضی؛ (1389)، اسوه های جاویدان: سیری در زندگانی اصحاب وفادار پیامبر اکرم(ص)، قم: مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره)
ج: یمنیها در دوران ظهور
برای یمنی ها در دوران ظهور حضرت مهدی عج الله تعالی فرجه الشریف نیز نقشی بسیار اساسی و ویژه در روایات مشاهده می شود که در اینجا به چند روایت آن اشاره می کنیم:
1. خروج یمنی همراه با لشگری از یمن جزء نشانه های حتمی ظهور است:
ـ امام صادق علیه السلام فرمود: پنج چیز قبل از قیام قائم واقع خواهد شد: خروج یمنی و سفیانی و ندای آسمانی و فرورفتن لشگری در بیداء و کشته شدن نفس زکیه (کمال الدین ص 588/ خصال ج 1 ص 303)
ـ یعقوب بن سراج گفت: از امام صادق علیه السلام پرسیدم: «فرج شیعیان شما کى خواهد بود؟» فرمود: «هنگامى که بنى عباس با هم کشمکش داشته باشند و پایه دولتشان سست گردد و کسى که هیچ گاه در خود احساس طمع به دولت آنها نمىکرد، چشم به دولتشان بدوزد؛ عرب هم از زیر بار زور و مشقت آزاد گردند؛ شوکت هر صاحب شوکتى برطرف شود؛ هنگامی که سفیانى و یمنى ظاهر گردند و حسنى هم حرکت کند، صاحب الامر با میراث پیغمبر از مدینه به مکه میرود.» عرض کردم: «میراث پیغمبر چیست؟» فرمود: «شمشیر، زره، عمامه، پیراهن، عصا و اسب آن حضرت، با لوازم و زینش.») غیبت نعمانی: 270/ بحار الانوار ج 52 ص 242)
2. لشگر یمنی به حق و راه راست دعوت میکند
ـ ابو بصیر از حضرت امام محمد باقر علیه السلام روایت کرده است که فرمود: «آمدن سفیانى و یمنى و خراسانى، در یک سال و یک ماه و یک روز است، مانند گردنبندى که دانههاى آن منظم و یکى از پى دیگرى است... در میان آنها پرچم یمنی هدایتیافتهتر است و پرچم او پرچم هدایت است، زیرا او مردم را به پیروى از صاحب شما دعوت میکند. وقتى یمنى قیام کرد، فروش اسلحه بر مردم و هر مسلمانى ممنوع میشود. وقتى او خروج کرد، به طرف وى بروید، زیرا لشکر او بر حق است و نمىباید که مسلمانى، از وى سرپیچى کند. هر کس از دعوت وى سرپیچد، از اهل دوزخ به شمار میرود، چه که وى، مردم را دعوت به حق و راه راست مىکند.»
ابو بصیر میگوید: سپس حضرت فرمود: «زوال دولت بنىفلان، مانند سرکشیدن کوزه آب است که به دست مردى باشد و ناگهان از دستش بیفتد و بشکند، در حالى که او توجه ندارد و فقط موقعى که از دستش مىافتد، تکانى میخورد! نابودى دولت آنها نیز به همین مثابه است و عیش و نوشى که دارند، آنها را از نابودى ملک و سلطنت غافل میکند.» (غیبت نعمانی ص 255)
از مجموع مطالب فوق این موضوع به وضوح به دست میآید که سرزمین یمن و مردم آن واجد شایستگیهای فراوانی بوده و هستند و اکنون که مورد حمله وحشیانه رژیم وابسته آل سعود با پشتیبانی آمریکا و اسراییل قرار گرفتهاند، سزاوار هر گونه حمایت و همدلی هستند و امید میرود که حمله به مردمی چنین عریق و شریف، سرانجامی جز نابودی متجاوزان و تزلزل و فروپاشی رژیم آل سعود که از مقدمات ظهور حضرت حجت سلام الله علیه است، نداشته باشد. و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون.
منبع: مشرق؛ نویسنده: مهدی نصیری
منبع: besuyezohur.ir